علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

بهار در پاییز

قدر

من عاشق ماه رمضان و شبهای قدرش هستم آخه توی همین شبهای قدر بود که تو رو از خدا طلب میکردم ، از او خواستم مادرم کند ....اگر لایق باشم... توی همین ماه رمضان بود که نذری کردم (بین خودم و بابایی و خدای خوبمون ) که خدای مهربان تر از مادر چه خوب جواب نذر و نیاز و دعایمان را  داد و من قدردان خدا هستم  خصوصا توی شبهای قدر سال اولی که باردار بودم و رمضان بود هم نذر کردم انشاالله اگر عمری باشد وقتی به دنیا بیایی شبهای قدر را باهم قدر بدانیم و دعا کنیم امسال شبهای قدرمان طوری دیگر بود ... چون تو هم بودی ... خدای خوب امسال  بنده ای کوچک را هم میهمان خانه اش کرده بود گویی تو هم  این شبها را درک کرده بودی  و می دانستی چه...
13 مهر 1392

نام خدا

وقتی با هم می ریم بیرون هر کسی رو توی خیابون می بینی بلند میگی: اَلام - سلام- و اینقدر این اَلام گفتن رو میگی تا جوابش رو بشنوی وقتی هم توی ماشین هستیم به همه دست تکون میدی و میگی : آقا ... اَلام پلیس ... اَلام آنوم ... اَلام چه زیباست این سلام که نامی است از نام های خدا.... و تو آن را به همه هدیه میکنی ... با دلی پاک و معصوم خدایا خوبم محافظ و مراقب هدیه ات به من باش ...آمین  + سلام نام خداست و سلام علیکم یعنی خدا با شماست چه خوب است که آدمی در همه کس خدا را ببیند(مصباح الهدی- سخنان عارف واصل مرحوم دولابی )   ...
13 مهر 1392

مکالمه ای بی نظیر

وقتی تلفن خونه زنگ می زنه من و تو با هم مسابقه می ذاریم که کی زودتر میره جواب تلفن رو میده و همیشه تو باید برنده باشی گوشی رو بر میداری -خاله جون یا مادرجون پشت خطِ- اَلو ... اَ لام... خوفی...  آقا جون هست؟ خاله هست؟ عمو هست؟ بیا اونه علی استَر بازی!! و ... و میگویی هر چه که من به تو بگویم و در پایان هم خودت خداحافظی میکنی تایی ندایی؟ (کاری نداری؟) خّافظ (خداحافظ) و با دست هم بای بای میکنی ماشاالله – شکرت خدایا- ...
13 مهر 1392

تکان خوردیم

دیشب میهمانان عزیزی داشتیم به قول علی اصغر مامان جون حاجی و آقا جون حاجی میهمانمان بودند و خانه مان گرم شد با حضورشان اما اتفاق بسیار ناخوشایندی افتاد من توی آشپرخونه بودم که ناگهان احساس کردم همه چی داره میلرزه، پنجره ها، شیشه گاز و ... احساس خیلی بدی بود فکر کردم زلزله است ولی گفتم نه شاید من این طور خیال می کنم اما صدا و لرزشش به حدی بود که فکرم به یقین تبدیل شد بدو بدو و سراسیمه خودمو به اتاقی که بقیه بودند رسوندم و گفتم داره زلزله میشه اونا هم که انگار این صدا رو احساس کرده بودند اما نه به اندازه من ...خونسرد تر بودند اما همه مون حسابی ترسیده بودیم و همه ریختیم توی حیاط خونه که من نرسیده به حیاط افتادم زمین و حالم بد شد آق...
13 مهر 1392

يواش

بابا مشغول رانندگي است و تو طبق معمول توي بغل من نشسته اي بابا پايش را روي گاز مي گذارد و كمي سرعتش زيادتر ميشود و تو بلند ميگويي... بابايي يواش!!! اين يعني تو حواست به همه چيز هست خداياااا  شكرت
13 مهر 1392

جوجه فینگیلی

داریم با هم بازی میکنیم ... به قول خودت بالش بازی ... تو بالش رو روی صورت من میذاری و منو هل میدی تا من بیفتم و این رو خوب می فهمی که باید جایی نشسته باشم که بتونم بیفتم برای همین بهم پیشنهاد میکنی مامان ایجا بشین ... ایجا بشین ... بالش بازی صدای خنده هایت بالا می رود صدایت میزنم ای جوجه فینگیلی ناقلا تو : نه من علی استرم ... جوجه خالی بازی (یعنی: با جوجه ای که خاله داره بازی میکنم) و این بالش بازی ادامه دارد... خدایا شکرت برای وجود علی اصغرم... پاره تنم
13 مهر 1392

ایـن چــیه ؟؟

مامان ... این چیه؟؟ این چیه ؟؟ بابا ... این چیه؟؟ هر جایی می ریم ... هر چیزی رو که می بینی ... می پرسی.... و شاید چندین بار این سوال را تکرار کنی و ما جوابت را می گویم چندین و چند بار... بازی جالبیست ... گاهی من می پرسم این چیه.... و گاهی هم تو .... الحمدلله...شکرالله
13 مهر 1392

کی بود؟ چی بود؟

تو در حال بازی کردن .... تلفن خونه زنگ می زنه  ... گوشی رو برمیدارم بعد از اینکه صحبتم تموم میشه و قطع میکنم بدو میای پیشم و میپرسی : مامان کی بود؟؟ !! .... توی آشپرخونه مشغول کار هستم و چیزی از دستم می افته بدو میای پیشم و میگی : چی بود؟چی کار شد؟ اونوقت من می مونم  و این همه سوال ...کی بود؟... چی بود؟ ... چیکار شد؟ ... این چیه؟    و این یعنی اینکه تو به همه چیز و همه جا توجه داری حتی اگه در حال بازی باشی شکرت خدای مهربانم ...
13 مهر 1392

خونه ی تمیز

مشغول روزمرگی ها هستم...مثل همیشه...مثل هر روز یا مشغلول گردگیری خونه هستم ... یا تدارک عصرانه یا  شام تو هم مشغول بازی کردن شیشه پاک کن رو بر میدارم تا گردگیری رو شروع کنم ... بدو بدو میای و اونو از من میگری و میگی ... من اونه تمیز میگم نه پسرم شما نمیتونی من خودم تمیز میکنم نه من بلدم ... اونه تمیز شیشه پاک کن رو به همراه دستمالش از من میگیری و میری تمام میزها و کمد ها و حتی دیوار ها برای من تمیز می کنی و من خوشحال از اینکه تو با منی و همراهم هستی .. بماند که این جور تمیز کردنت جز دوباره کاری برای من ندارد اما لذت بخشه تمام لباسهای کمدت ... اسباب بازی هات  را بیرون میریزی و با آب پاش کشوهای کمد رو تمیز م...
13 مهر 1392